کتاب مقدس

وضع جهان در دورۀ عهدجدید (فصل اول): وضع سیاسی- حکومت یهود

رای بدهید

وضع جهان در دورۀ عهدجدید

(فصل اول): وضع سیاسی

حکومت یهود

جلای وطن _ ۵۹۷ تا ۳۲۲ قبل از میلاد

وقتی نبوکدنصر پادشاه بابل به یهودا حمله کرد و اورشلیم را در سال ۵۹۷ قبل از میلاد تصرف نمود، استقلال یهودیان پایان یافت. یهویاکین پادشاه و تمام درباریان به بابل به اسارت برده شدند. بزرگان قوم یهود و همچنین هنرمندان ماهر از وطن خود تبعید شدند. متنیا عموی یهویاکین اسمش به صدقیا مبدل شد و به عنوان پادشاه دست نشانده بر تخت نشست (۲پادشاهان ۲۴: ۱۰-۱۷).

از ۵۹۷ تا ۵۸۶ قبل از میلاد یهودا حکومت نیمه مستقلی داشت که به بابل خراج می‌پرداخت. صدقیا تعهد کرده بود که در خدمت پادشاه بابل باشد ولی همیشه وسوسه می‌شد که برای حفظ استقلال خود با مصر پیمانی منعقد سازد. در میان یهودیان حتی بین طبقۀ انبیاء در این مورد اختلاف عقیده وجود داشت. حننیا پسر عزور چندین بار اعلام کرده بود که خدا یوغ پادشاه بابل را خواهد شکست و بعد از دو سال از تاریخ پیش‌گویی تمام ظروف خانه خداوند که نبوکدنصر از معبد برده بود بازگردانیده خواهد شد (ارمیا ۲۸: ۱-۴). از طرف دیگر، ارمیا اعلام داشت که سخنان حننیا نادرست است و یوغ بابل از گردن یهود برداشته نخواهد شد. گروه انقلابی معتقد بود که مصر به کمک آنها خواهد آمد ولی گروه محافظه‌کار که ارمیا جزء آنها بود چنین خوابهای خوشی نمی‌دیدند (ارمیا ۲۸: ۱۲-۱۷).

در سال ۵۹۰ قبل از میلاد صدقیا تصور کرد که فرصت خوبی برای عصیان علیه بابل پیش آمده است.‌ پسامتیکوس دوم پادشاه مصر از سواحل فلسطین به طرف شمال حرکت می‌کرد و به قلمرو بابل تجاوز می‌نمود. صدقیا که دید مصر رقیب نیرومند بابل است، با پادشاه مصر پیمان اتحاد بست.

نبوکدنصر در مقابل تهدیدات مصر عکس العمل فوری نشان داد و برای دفاع از صور حرکت نمود و در سال ۵۸۸ اورشلیم را محاصره کرد. چون ارتش مصر به آن سمت حرکت نموده بود اورشلیم، موقتاً از محاصره خلاص شد ولی سپاه مصر به زودی به کشور خود عقب نشینی کرد و ارتش بابل دوباره مشغول فعالیت شد. در سال ۵۸۶ قبل از میلادی دیوارهای اورشلیم شکافته شد و بابلی‌ها شهر را به تصرف آوردند. صدقیا که در حال فرار بود دستگیر شد و بعد از این که او را کور کردند با زنجیر بستند و به بابل بردند. ظروف مقدس معبد به غارت برده شد و ساختمان معبد و قصر سلطنتی و خانه‌های اشراف سوزانیده شد، دیوارهای شهر با خاک یکسان گردید و تمام قوم به بابل به اسارت برده شد (ارمیا ۳۹: ۴-۱۰).

نبوزردان که در زمان محاصرۀ اورشلیم فرماندۀ سپاه بابل بود، برای حفظ شباهت سازمانی، جدلیا را به فرمانداری گماشت. ولی کشمکش‌های گروههای مخالف ادامه یافت. بعلیس پادشاه آمونیها شورشی بر پا کرد که در آن جدلیا به قتل رسید. شورش عمومی بر پا شد و در نتیجه گروه انقلابی شکست خورد و باقیماندگان آنها به مصر فرار کردند و ارمیای نبی را با زور با خود بردند (ارمیا ۴۱ تا ۴۳).

انقراض پادشاهی یهود، پایان یهودیت محسوب نمی‌گردید بلکه بر عکس «یهودیت اصیل» بر اثر همین وقایع به وجود آمد. بسیاری از کسانی که از وطن خود به اسارت برده شدند. کتب شریعت و انبیاء را، که نوشته‌های مقدسشان بود، با خود بردند. هر چند قربانی‌های معبد اورشلیم متوقف گردید ولی عبادت خدا ادامه یافت. بعضی از پرهیزکارترین و تربیت شده‌ترین یهودیان به بابل برده شدند و با سکونت آنها در آن سرزمین، جامعه‌ای به وجود آمد که در مورد رهبری مذهبی جای اورشلیم را گرفت.

یکی از کسانی که در پیشرفت مذهبی این جامعه نقش مؤثری داشتند، حزقیال نبی بود که در زمان تبعیدشان یهویاکین پادشاه از وطن خود دور شده بود. او پیامبری بود بسیار پاک نهاد و پر از رؤیا. روش موعظۀ او عجیب است ولی در امور اخلاقی بسیار سخت و دارای هدفهای عالی روحانی است. او پیش‌گویی کرد که قوم یهود به وطن خود بر می‌گردد و منتظر بود که یک بیداری مذهبی به وجود بیاید و قوم او را از تمام کارهای زشتی که در دورۀ اسارت مرتکب شده بودند پاک سازد (حزقیال ۳۶: ۲۲-۳۱).

در دورۀ هفتاد سالۀ اسارت بابل، عبادت در کنیسه‌ها در میان یهودیان معمول شد. افراد وفادار به نام یهوه دور یکدیگر جمع می‌شدند و جماعت‌هایی تشکیل می‌دادند که در آنها شریعت تعلیم داده می‌شد و مورد احترام بود. معلمینی انتخاب می‌گردیدند که جانشین کاهنان معبد بوده و رهبران مذهبی مردم محسوب می‌شدند. مطالعۀ شریعت جای قربانی حیوانات را گرفت و اجرای دستورات اخلاقی جانشین رسوم گذشته شد.

بابل در سال ۵۳۸ سقوط کرد. کوروش، پادشاه پارس، برای گشودن شهر بابل یک حیلۀ جنگی به کار برد. بدین معنی که آب رود فرات را از مسیر عادی خود برگردانید تا آب به شهر وارد نشود. سپس سپاهیان او از بستر خشک رودخانه وارد شهر شدند و آنجا را تقریباً بدون جنگ فتح کردند. فرمانروایی خاورمیانه به دست مادها و پارسیان افتاد.

کوروش ثابت کرد که فرمانروای نیکوکاری است. از همان اول با اقوام مغلوب خوش‌رفتاری پیشه کرد. در ابتدای سلطنت خود فرمانی صادر کرد که به یهودیان اجازه داده شود که به وطن خود برگردند و معبد ویران خود را بسازند و مخارج این کار از خزانۀ سلطنتی پرداخت گردید (عزرا ۶: ۱-۵).

البته بعد از صدور فرمان کوروش تمام یهودیان به فلسطین برنگشتند. اکثر آنها ترجیح دادند که در جاهایی مستقر شده و مشغول کار باقی بمانند. ولی در حدود چهل و دو هزار نفر، که اکثراً از قبایل یهودا و بنیامین و لاوی بودند، به سوی اورشلیم حرکت کردند. آنها تحت رهبری شیشبصر، که از شاهزادگان بود و کوروش او را به فرمانداری انتخاب کرده بود، در سال ۵۳۷ قبل از میلاد به شهر اورشلیم رسیدند (۱: ۳ و ۵-۱۱) و بنای معبد را شروع کردند (۳: ۱-۱۳) ولی کار ساختمان در آن موقع تمام نشد زیرا ساکنان آن محل با آنها مخالفت کردند (۴: ۱-۵). مدت هفده سال برای بنای معبد کاری انجام نشد هر چند یهودیانی که برگشته بودند برای خودشان خانه‌هایی ساختند (حجی ۱: ۴). بر اثر موعظه‌های حجی و زکریا در حدود سال ۵۲۰ قبل از میلاد کار ساختمان معبد دوباره شروع شد (عزرا ۵: ۱و۲)‌، رؤسای محلی که ظاهراً از فرمان اولیۀ کوروش بی‌خبر بودند مانع ادامۀ کار ساختمان شدند. یهودیان به داریوش شکایت کردند و بعد از مراجعه به دفاتر سلطنتی، داریوش طی فرمان جدیدی اختیاراتی را که کوروش به یهودیان داده بود تأیید کرد. پس از آن کار با سرعت جلو رفت و ساختمان معبد در سال ۵۱۶ قبل از میلاد به پایان رسید (۶: ۱-۱۵)، مراسم عبادت در موقع عید فصح از سر گرفته شد و کار کاهنان دوباره آغاز گردید.

برای مدت تقریباً شصت سال از ۵۱۶ تا ۴۵۸ قبل از میلاد از وضع یهودیان فلسطین خبری در دست نیست. در سال ۴۵۸ قبل از میلاد «در سال هفتم ارتحشستا پادشاه» (۷: ۷) گروه دیگری از یهودیان از بابل به طرف اورشلیم حرکت کردند. رهبر این گروه عزرای کاتب از اعقاب حلقیا کاهن اعظم در زمان یوشیای پادشاه بود. عده ای از کاهنان و سرایندگان همراه او بودند و او از ارتحشستای پادشاه نامه ای در دست داشت که به او اجازه داده شده بود مراسم عبادتی معبد اورشلیم را برقرار سازد و طی نامه والیان موظف گردیده بودند که هر نوع کمک مالی که لازم داشته باشند از او مضایقه نکنند وگرنه مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.

این گروه جدید به ساکنان محلی ملحق شدند و ظاهراً تغییری در وضع کلی به وجود نیاوردند. «در سال بیستم ارتحشستا پادشاه» (نحمیا ۲: ۱ مطابق با ۴۴۶ قبل از میلاد) قاصدی از اورشلیم نزد نحمیا که ساقی یهودی پادشاه ایران بود،آمد و به او خبر داد که دیوار اورشلیم فرو ریخته و دروازه‌های آن به وسیلۀ آتش سوزانیده شده است. حتماً این ویرانی در همان اواخر به وجود آمده بود زیرا اگر مقصود همان ویرانی باشد که در حدود یک قرن و نیم قبل در موقع محاصرۀ اورشلیم رخ داد لزومی نداشت که قاصدی این راه طولانی را طی کند و این خبر را به نحمیا برساند. از مفهوم کتاب نحمیا چنین بر می‌آید که تجدید حیات سیاسی یهود باعث خصومت ساکنان فلسطین گردید. مخصوصاً سامریها از این امر ناراحت شدند. خبری که توسط حنانی یعنی قاصد فوق‌الذکر به نحمیا داده شد، شاید نتیجۀ حملاتی بود که توسط همین دشمنان به یهودیان اورشلیم شده بود و یهودیان برای دفاع آمادگی نداشتند.

خبری که توسط حنانی به نحمیا رسید تأثیر زیادی داشت. نحمیا از پادشاه اجازه گرفت که به اورشلیم برود و ضمناً پادشاه به آساف که ناظر درختستان‌های سلطنتی بود دستور داد که برای ساختن دروازه‌ها به نحمیا چوب کافی بدهند. نحمیا با سرعت به اورشلیم رفت. در سومین شب ورود، استحکامات شهر را بازدید کرد و تصمیم گرفت که فوراً آنها را دوباره بنا کند. بنای قسمت‌های مختلف دیوار به اشخاص مختلفی واگذار شد تا کار با سرعت بیشتری جلو برود. دشمنی سنبلط، فرماندار سامره، به قدری زیاد بود که مشغول توطئه برای حمله به یهودیان گشت به طوری که یهودیان مجبور شدند برای حفظ جان سازندگان دیوار نگهبانان مسلح بگمارند. بر اثر پشتکار و مدیریت صحیح نحمیا تعمیر دیوار در مدتی کمتر از دو ماه به پایان رسید (نحمیا ۶: ۱۵و۱۶).

به علاوه نحمیا اصلاحات اقتصادی و اجتماعی هم به عمل آورد. مردم در موقع تنگدستی، برای این که پولی به دست بیاورند و از گرسنگی آزاد شوند، زمین‌های خود را گرو گذاشته و قرض گرفته بودند. بهره‌های کلانی که وام دهندگان مطالبه می‌کردند فرصت نمی‌داد که بدهکارانِ بیچاره نفسی بکشند. نحمیا گرفتن بهره از برادران دینی را منع کرد و زمین‌ها را به صاحبان اصلی برگردانید. دفاتر ثبت عمومی را مرتب کرد (۷: ۵) تا نسب نامۀ کسانی که از اسارت برگشته بودند روشن باشد.

عزرای کاتب کتب شریعت یا تورات را می‌خواند و تفسیر می‌کرد و بدین طریق اطلاعات مردم دربارۀ شریعت بیشتر می‌شد. از قرار معلوم او تورات را به زبان عبری می‌خواند و معاونانش به زبان آرامی ترجمه می‌کردند تا شنوندگان بفهمند (۸: ۲و۷و۸). در سالهای پر کشمکش گذشته در زمان بنای اورشلیم بی شک تورات فراموش شده بود و خواندن آن تأثیر عمیقی در یهودیان کرد و «تمامی قوم چون کلام تورات را شنیدند، گریستند» (۸: ۹). عید سایبانها جشن گرفته شد (۸: ۱۳-۱۸) و یک نهضت اصلاح اخلاق به وجود آمد.

نحمیا در اجرای قوانین تورات خیلی سختگیر بود. مراسم عبادت در معبد اورشلیم شروع شد و برای تأمین مخارج آن هدایایی جمع‌آوری گردید. ازدواج با اقوام غیر یهود منع شد (۱۰: ۳۰)، شکستن روز سبت تحریم گردید (۱۰: ۳۱) و پرداخت عشریه تحت نظم در آمد (۱۲: ۴۴). دوازده سال بعد که زمان پایان خدمت نحمیا بود عقاید اصیل یهودیت در میان یهودیان اورشلیم کاملاً ریشه دوانیده بود.

در دورۀ فرمانروایی نحمیا، منسی که نوۀ کاهن اعظم بود و با دختر سنبلط فرماندار آنجا ازدواج کرده بود، از کشور اخراج شد. طبق روایت یوسفوس این شخص به سامره فرار کرد و روی کوه گریزیم معبدی ساخت و آنجا را برای رقابت با اورشلیم مرکز عبادتی سامره قرار داد.

اصلاحات نحمیا تأثیر عمیقی بر جای نهاد، در بقیۀ مدت تسلط ایران به فلسطین تا زمان مکابی‌ها، همیشه یک گروه قوی و مصمم وجود داشت که نسبت به شریعت الهی وفادار ماند در حالی که نفوذ بت‌پرستان بسیار زیاد بود و حتی عده‌ای از کاهنان هم تحت نفوذ آنها قرار گرفتند.

در مورد تاریخ یهود از زمان نحمیا تا قرن دوم قبل از میلاد در حال حاضر تقریباً هیچ اطلاعی در دست نیست. کاهنان به عنوان قدرت مرکزی سیاسی باقی ماندند. یوسفوس می‌گوید که اسکندر کبیر وقتی بعد از تصرف صور از راه فلسطین عازم مصر بود مورد استقبال یادوا کاهن اعظم قرار گرفت و خدای حقیقی را پرستش کرد. اکثر دانشمندان جدید تاریخ این قسمت از کتاب یوسفوس را جعلی می‌دانند. این موضوع خواه افسانه باشد یا جعلی، نشان می‌دهد که در این دوره کاهنان یهود قدرت را در دست داشتند. خانوادۀ سلطنتی داود از بین رفته بود و طبق اشاره‌ای که در عهد جدید وجود دارد جای آن را اشخاص ساده‌ای مثل یوسف ناصری گرفته بودند.

در دورۀ تسلط ایران و یونان دو خصوصیت حیات یهود از بین رفته بود: سلطنت و نبوت. اکثر کارهای اداری در دست کاهنان بود. بعد از ملاکی به کلی به پایان رسید. در این دوره هیچ خبری از پیام های نصیحت آمیز و پیش گویی های انبیا وجود ندارد.

کاهنان قدرتهای قدیمی خود را حفظ کردند و نفوذ سیاسی آنها از دورۀ سلطنت یهود بیشتر شد. در مذهب در یکی دو مورد جدید تأکید بیشتری به عمل آمد. علاقۀ شدید به مطالعۀ تورات که در زمان اسارت پیدا شده بود باعث گردید که طبقۀ جدیدی در ردۀ رهبری به نام کاتبان به وجود آید. چون برای عبادت، جماعت‌های زیادی به وجود آمده بود نسخه‌های بیشتری از تورات مورد نیاز بود زیرا هر جماعت می‌خواست لااقل یک نسخه داشته باشد. لازم بود نسخه‌برداران حرفه ای با متن تورات آشنایی کامل داشته باشند تا بتوانند به درستی استنساخ نمایند و به همین دلیل در این کار مهارت فراوانی یافتند. وقتی هیرودیس می‌خواست از پیش گویی‌های مربوط به مسیح موعود اطلاع پیدا کند، رؤسای کاهنان و کاتبان قوم یهود را جمع کرد (متی ۲: ۴). در مورد امور مذهبی، کاتبان دارای مقام مساوی با کاهنان بودند.

موضوع جدید دیگری که شاید از زمان عزرا شروع شد پیدایش «شورای عالی» بود که با عضویت صد و بیست نفر برای اجرای قوانین تورات به وجود آمد و سپس در زمان عیسی به سنهدرین یهودیان تبدیل گردید. شمعون عادل، که شاید همان کاهن اعظم شمعون اول باشد که در ابتدای قرن سوم قبل از میلاد زندگی می‌کرد، طبق روایات موجود آخرین عضو این «شورای عالی» بود. چون اشارات مربوط به این «شورای عالی» فقط در نوشته‌های متأخر تلمودی یافت می‌شود و این نوشته‌ها دارای ارزش واقعی تاریخی نیستند، بعضی در صحت وجود این شورای عالی شک کرده‌اند. احتمال زیادی هست که یک نوع حکومت توسط مشایخ وجود داشته است ولی وجود سازمانی نظیر «شورای عالی» بعید به نظر می‌رسد.

برگرفته از کتاب معرفی عهدجدید (انتشارات حیات ابدی)

نوشتۀ مریل سی تنی

ترجمۀ ط. میکائیلیان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO