سؤالات در مورد خدا

تعریف آموزۀ تثلیث و طرز شکل گیری این آموزه

5/5 - (2 امتیاز)

تعریف آموزۀ تثلیث و طرز شکل گیری این آموزه

بسیار گفته می‌شود که مسیحیان، سه خدا را پرستش می‌کنند، یا گفته می‌شود که مسیحیان معتقدند که خدا با مریم مقدس ازدواج کرده است که حاصل آن ازدواج، عیسی‌مسیح است و به این علت است که مسیحیان اعتقاد دارند عیسی، پسر خداست! باید بدانید که کسانی که این گونه می‌اندیشند حتی چند دقیقه هم در مورد مسیحیت و پیام آن مطالعه نکرده‌اند، این عقاید هرگز در مورد خدا و مسیح در طول تاریخ مسیحیت وجود نداشته است.

باید در ابتدا بدانید که مسیحیت، مانند یهودیت و اسلام همواره به «یک خدای یکتا و بی‌همتا» اعتقاد داشته و دارد؛ به عبارتی مسیحیت نیز جزو ادیان توحیدی قرار دارد. در کتاب‌مقدس نیز آیات فراوانی، در تأکید به وحدانیت ذات خدا، در مقابل اندیشه‌های مشرکان و بت‌پرستان وجود دارد، که برای نمونه چند مثال هم از عهدعتیق و هم از عهدجدید آورده می‌شود:

 «ای‌ اسرائیل‌ بشنو، یهُوَه‌، خدای‌ ما، یهُوَه‌ واحد است.» (تثنیه 6: 4)

«خداوند پادشاه‌ اسرائیل‌ و یهوه‌ صبایوت‌ که‌ ولّی‌ ایشان‌ است‌ چنین‌ می‌گوید: من‌ اوّل‌ هستم‌ و من‌ آخر هستم‌ و غیر از من‌ خدایی‌نیست‌.» (اشعیا 44: 6)

«مثل یهُوَه قدوسی نیست؛ زیرا غیر از تو کسی نیست، و مثل خدای ما صخره ای نیست.» (اول‌سموئیل 2: 2)

«و یکی از کاتبان، چون مباحثۀ ایشان را شنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او (عیسی‌مسیح) پرسید که اوّل همۀ احکام کدام است؟ عیسی او را جواب داد که اوّل همۀ احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.» (انجیل مرقس 12: 28و29)

«پس دربارۀ خوردن قربانی‌های بت‌ها، می‌دانیم که بت در جهان چیزی نیست و این که خدایی دیگر جز یکی نیست.» (اول‌قرنتیان 8: 4)

«تو ایمان داری که خدا واحد است؟ نیکو می‌کنی! شیاطین نیز ایمان دارند و می‌لرزند!» (یعقوب 2: 19)

از این دست آیات باز در کتاب‌مقدس وجود دارد که با صراحت بیان می‌کند که خدا، واحد است و در جهان دو یا چند خدا وجود ندارد. اما شاید شما بپرسید: پس تثلیث چیست؟ و چرا با این حال که با صراحت در آیات کتاب‌مقدس آمده که خدا واحد است، مسیحیان قائل به الوهیت پدر، پسر و روح‌القدس هستند؟ آیا تعلیم تثلیث با عقل یا با توحید در تعارض نیست؟

قبل از این که توضیح دهیم آموزۀ تثلیث دقیقاً چه چیز را تعلیم می‌دهد، لازم است تا شما داستانی را که به صورت تمثیل‌وار بیان شده است، بخوانید تا موقعیت خودمان در مقابل خدا و میزان شناخت ما از او را بهتر درک کنید:

فرض کنید در کلاسی، صد دانش‌آموز حضور دارند که همۀ آن‌ها از بدو تولد نابینا به دنیا آمده‌اند. در اولین جلسۀ درس، معلم سعی می‌کند که به این دانش‌آموزانی که تا کنون هیچ چیز را ندیده‌اند، مفهوم «وجود نور مرئی» را تعلیم دهد. در پایان درس اول، پنجاه نفر از این دانش‌آموزان، اصلاً حرف‌های معلم دربارۀ وجود مفهومی به نام نور را باور نکردند و گفتند که ما تا چیزی را با حواس خود حس نکنیم، وجود آن را نمی‌پذیریم. اما پنجاه نفر دیگر، علی رغم این که تا کنون نور و روشنایی را در زندگی شان ندیده بودند و آن را حس نکرده و هیچ تصوری از آن نداشتند، حرف‌های معلم در مورد «وجود نور مرئی» را باور کردند و به اصطلاح به آن «ایمان» آوردند.

در جلسۀ دوم، که فقط همان پنجاه دانش‌آموزی که حرف‌های جلسۀ اول معلم را باور کرده بودند، شرکت کردند، معلم خواست تا آن‌ها را بیشتر با نور آشنا کنند، و به آنان تعلیم داد: علی رغم این که یک نور مرئی وجود دارد، اما همین نور، در درون خود از هفت نور با هفت رنگ مختلف تشکیل شده است، هر کدام از این هفت، در ذات خود نور هستند ولی یک نور واحد را تشکیل می‌دهند، و در ادامه توضیح می‌دهد که هر کدام از نورهای رنگی وجود متمایزی از دیگر نورها دارد، اما در هر حال هر کدامشان نور هستند و یک نور واحد مرئی را تشکیل می‌دهند. در پایان جلسۀ دوم چهل و پنج نفر از دانش‌آموزان نابینا متوجه حرف‌های معلم نشدند؛ زیرا نه تنها هیچ تصوری از نور نداشتند بلکه هیچ تصور و شناختی نسبت به رنگ‌ها هم نداشتند. آن‌ها به معلم گفتند تعلیم تو بسیار سخت است و ما نمی‌توانیم آن را تصور کنیم و ما آن را باور نمی‌کنیم و به همان وجود نور مرئی باور خواهیم داشت، اما پنج نفر از این دانش‌آموزان باز به حرف‌های معلم «ایمان» آوردند و تعلیم او را پذیرفتند.

این داستان کوتاه، به علت این که در مورد خداست و در مورد خدا هیچ مثال جامع و کاملی نمی‌توان زد، طبیعتاً ضعف‌‌ها و نقص‌هایی دارد، اما با این وصف، اولاً تصویر خودمان را به خودمان بسیار خوب می‌شناساند و ثانیاً انتظارات ما را در مورد میزان شناخت ما از خدا بسیار خوب به تصویر می‌کشد. در این داستان، ما انسان‌ها به منزلۀ همان دانش‌آموزان نابینا هستیم، به این معنا که ما محدودیت داریم و موجوداتی مادی یا فیزیکی هستیم و نمی‌توانیم عالم روحانی و امور غیرمادی به ویژه ذات نامحدود خدا را حس، درک و تصور کنیم؛ زیرا ابزار درک آن را نداریم؛ یعنی ما هرچقدر بکوشیم نهایتاً می‌توانیم با برخی استدلالات فلسفی «وجود خدا» را اثبات کنیم و نه چگونگی خدا را؛ اما این که خدا دقیقاً چطور است را خود خدا باید به ما و با الفاظ انسانی ما تعلیم دهد؛ زیرا ما انسان‌ها محدود هستیم و خدا وجودی نامحدود است و موجود محدود هیچ‌گاه نمی‌تواند به نامحدود احاطه پیدا کند. ما انسان‌ها باید بپذیریم که مطابق کتب‌مقدس، به جز این عالَم مادی، عالَم «روحانی»‌ای نیز وجود دارد که ما هیچ شناخت و تصوری دربارۀ آن نداریم و وسیله و ابزار درک آن را هم در اختیار نداریم.

در این داستان، معلم تصویر خود خداست که می‌خواهد خود را تا جایی که در توانمان است، مکشوف سازد. در وهلۀ اول خدا وجود و یکتایی خود را به انسان‌ها تعلیم داد. می‌دانیم عده‌ای از مردم به ویژه پوزیتیویست‌ها، با این استدلال که «چیزی را که نمی‌توان با حواس پنج‌گانه حس کرد، پس وجود ندارد»، وجود خدا را نمی‌پذیرند، مانند همان دانش‌آموزانی که چون هیچ‌وقت نور را ندیده بودند، وجود آن را انکار می‌کردند.

در مرحلۀ بعدی، خدا خواست که معرفت بیشتری در مورد خود، به انسان، تا جایی که انسان توان دارد و به نقشۀ نجات او مربوط است، با الفاظی بشری و انسانی مکشوف سازد. طبیعتاً مخاطبان خدا در این درس کسانی هستند که قبلاً به وجود او ایمان آورده بودند. اما در پایان درس دوم، افرادی، به تصور این که تعلیم درس دوم مغایر با درس اول است، فقط به درس اول اکتفا کردند. آن‌ها نیز با نپذیرفتن درس دوم، مانند گروه اول، غیرمستقیم به معلم بی‌احترامی کردند. اما پنج نفر آخر که به خوبی متوجه ضعف و محدودیت خود شده بودند، باز هم به معلم خود ایمان آوردند. نکتۀ اصلی دقیقاً همین‌ جاست؛ ما ابتدا باید بپذیریم که هرچقدر هم باهوش باشیم، اما محدودیت داریم و از درک امور غیرمادی عالم روحانی قاصریم، مانند دانش‌آموزان نابینا که هرچقدر باهوش باشند، اما چون وسیله و ابزار دیدن را ندارند نمی‌توانند نور را درک کنند و فقط می‌توانند به وجود آن و سخنان معلمشان ایمان بیاورند.

اشتباه گروه اول این بود که مغرورانه و از روی ناآگاهی نسبت به محدودیت‌‌ها و ضعف‌های خود، خود را عقل کل می‌دانستند و تصور می‌کردند که هر آن چه که انسان آن را حس نکند وجود ندارد. اشتباه گروه دوم که اغلب مسلمانان و یهودیان دچار آن می‌شوند این است که یا متوجه محدودیت و ضعف خود به طور کامل نیستند و یا خوب متوجه تعلیم دوم نشده‌اند. حال، بعد از خواندن و تحلیل این داستان، با خود و ضعف‌هایمان و انتظاراتی که باید از میزان شناخت خدا داشته باشیم، آشنا شدیم. حال ببینیم که تثلیث که به منزلۀ همان درس دوم خداشناسی است، دقیقاً چه تعلیمی می‌دهد؟

اصطلاح تثلیث از کلمۀ عربی« ثلاثه» به معنی «سه» می‌آید؛ بنابراین تثلیث یعنی قائل به سه‌گانگی (در الوهیت) شدن است.

در کتاب اصول اعتقادات کلیسای کاتولیک، تثلیث این گونه تعریف شده است:

«تثلیث، واحد است. ما قائل به سه خدا نیستیم، بلکه به یک خدای واحد در سه شخص، یعنی «تثلیث هم ذات». شخص‌های الهی در الوهیتِ یکتا شریک نیستند (مانند شراکت چند نفر در مالکیت شیء واحد)، بلکه هر یک از آن ها خدای کامل است. پدر (در الوهیت) همانی است که پسر است، پسر همانی است که پدر است و پدر و پسر همانی هستند که روح‌القدس است؛ یعنی در طبیعت خود یک خدای واحد. هریک از این سه شخص، همین واقعیت، یعنی ذات، جوهر یا ماهیت الهی است.»

بنابراین می‌بینیم که خدا در «ذات» یکی است اما در «شخص» سه‌گانه است. منظور از «ذات» صفات ممیزۀ هر چیز است. بنابراین وقتی از ذات واحدِ سه شخص تثلیث سخن می‌رود، مقصود آن است که هر سه در قدرت و حکمت و نیکویی و قدوسیت و سایر صفات الهی یکی هستند. منظور از «شخص» وجودی است که در عین تمایز از دیگری و دیگران، در رابطۀ متقابل با دیگران تعریف می‌شود و موجودیت می‌یابد و باید توجه داشت که منظور از شخص، فرد نیست. باید توجه داشت که آموزۀ تثلیث آموزه‌ای متناقض نیست. تناقض زمانی پیش می‌آید که بگوییم خدا از یک لحاظِ واحد، هم یک است و هم سه. ولی کلیسا به این معتقد نیست، بلکه کلیسا می‌گوید خدا از «لحاظی» یک است و از «لحاظی دیگر» سه است و در این تناقضی وجود ندارد.

به زبان ساده‌تر مسیحیت به یک خدای واحد عقیده دارد، اما این خدای واحد(یعنی یَهوه)، دارای سه «شخص» است؛ یعنی شخصِ پدر، شخصِ پسر و شخصِ روح‌القدس. این سه شخص، به یک اندازه الوهیت دارند. این سه شخصِ یک خدای واحد (یهوه) است، نه این که سه خدا باشند. این سه شخص در عین حال وجودی متمایز از هم دارند؛ یعنی پدر نه پسر است نه روح‌القدس و پسر هم نه پدر است نه روح‌القدس و روح‌القدس هم نه پسر است نه پدر.

تقریباً به صورت ناقصی می‌توان رابطۀ اشخاص تثلیث را به همان نورهای رنگیِ نور واحد، تشبیه کرد که هرکدام بطور مستقل نور بودند اما هیچ کدام از آن نورها، نور دیگری نبود اما در عین حال همۀ آن‌ها نور بودند و نورِ واحد را تشکیل می‌دادند. بنابراین می‌توان گفت خدا در «ذات» یکتاست اما در «شخص» سه‌گانه است.

گاهی بعضی افراد بعد از تعلیم دیدن در مورد تثلیث می‌گویند: من نمی‌توانم در ذهنم تثلیث را تصور کنم. دقت کنید علی رغم این که تثلیث را به این صورت تبیین کردیم، اما همچنان باید بپذیریم که ما هیچ وقت نمی‌توانیم خدا و تثلیث او را به طور کامل تصور و درک کنیم؛ زیرا ما هم مانند آن دانش‌آموزان نابینا، وسیله و ابزار درک خدا و عالم روحانی را نداریم و درک محدود ما نمی‌تواند بر خدای نامحدود سیطره پیدا کند. ما نه تصور و شناختی از ذات خدا داریم و نه تصور و شناختی نسبت به شخصِ خدا؛ این مقدار ناقص از درک ما از تثلیث را هم خود خدا، از طرق مختلف، با الفاظ انسانی به مقداری که به نقشۀ نجات ما مربوط است مکشوف ساخته است، در غیر این صورت ما هیچ وقت به این تعلیم نمی‌رسیدیم و هرگز قادر به تصور آن در ذهنمان نیستیم.

باید توجه داشته باشید همان طور که آن دانش‌آموزان نابینا، نه تصوری از نور داشتند و نه تصوری از رنگ داشتند، همان طور ما نیز نه تصوری از «ذات» خدا داریم و نه تصوری از «شخص» خدا؛ این عبارت «شخص» را کلیسا برای توضیح روابط تثلیث بکار می‌برد؛ اما مفهوم دقیق آن بر ما انسان‌ها به علت نقص ابزار ادراک ما، پوشیده است؛ اما باید با این حال توضیح دهیم که منظور از شخص این نیست که هر کدام از اشخاص الهی، جزئی از ذات خدا را تشکیل میدهند و خدا به سه قسمت تقسیم می‌شود! چنین برداشتی درست نیست؛ زیرا خدا وجودی بسیط است و غیرقابل تقسیم است و جزء ندارد. نهایتاً باید اعلام کنیم که این آموزه، اندکی به انسان درباره خدا شناخت می‌دهد اما باز انسان نمی‌تواند هیچگاه ذات خدا را درک کند و او را تصور کند.

اما این تعلیم چگونه به وجود آمد و کلیسا چگونه به این تعلیم دست یافت؟

اگر چه آموزۀ تثلیث را در عهدجدید، به صورت واضح‌تری می‌بینیم اما این بدان معنا نیست که در عهدعتیق آثار و نشانه‌های متعدد آن وجود ندارد؛ در واقع در کتب مختلف عهد‌عتیق علی رغم تأکید بسیار بر یکتایی خدا و نادیدنی بودن خدا، مسائلی مطرح شده است که از قدیم برای یهودیان بسیار سؤال برانگیز بوده‌است. مورد اول رویدادهایی است که در آن، جلوه‌ای از خدا به صورت قابل رؤیت بر بشر ظاهر شده است که به آن در اصطلاح «تجلی قابل رؤیت خدا» اطلاق می‌شود؛ اما در عین حال ذات الهی کماکان در تمام عالم هستی وجود داشت؛ مثلاً انسانی به انبیاء یا افرادی ‌خاص ظاهر می‌شد و کاری انجام می‌داد که آنان یقین حاصل می‌کردند که آن انسان، خودِ خداست.

مورد دوم این که در جای‌های مختلف کتب عهدعتیق، به شخص دیگری اشاره می‌شد که گویا او هم الوهیت دارد؛ به عنوان مثال در کتاب اشعیا نبی در مورد مسیح این‌گونه پیشگویی شده است:

«زیرا که‌ برای‌ ما ولدی‌ زاییده‌ و پسری‌ به‌ ما بخشیده‌ شد و سلطنت‌ بر دوش‌ او خواهد بود و اسم‌ او عجیب‌ و مشیر و خدای قدیر و پدر سرمدی و سرور سلامتی‌ خوانده‌ خواهد شد.» (اشعیا 9: 6)

دقت کنید که در این آیه این پسرِ انسانی، «خدای قدیر» و «پدر سرمدی» به معنای سرمنشاء ابدیت لقب گرفته است که تماماً صفات خودِ خداست. جالب این جاست که این مطالب در کتابی بیان شده است که شدیداً مروج یکتاپرستی است و بارها تاکید شده است که خدا هیچ موجود دیگری را در جلال خودش شریک نمی‌کند. موارد دیگری از این دست آیات که نشان دهندۀ الوهیت شخص دیگری به جز خداست در عهدعتیق باز وجود دارد؛ اما نکتۀ مهم که باید به آن توجه داشته باشیم این است که عهدعتیق، به منزلۀ همان درس اول معلم داستان است. در عهدعتیق، هدف خدا تأکید بر یکتایی ذات خدا، در مقابل چندگانه‌پرستی و بت‌پرستی بود، بنابراین نباید از عهدعتیق انتظار داشت که تعلیم تثلیث، به وضوحِ عهدجدید در آن بیان شده باشد؛ زیرا ممکن بود برای قوم اسرائیل که در دورۀ طفولیت از نظر روحانی به سر می‌بُرد، باعث ایجاد کج‌فهمی و سوء برداشت شود. اما همان‌طور که بیان شد آثار و سایه‌های تثلیث در عهدعتیق فراوان است که بیان همۀ آن‌ها در این مقالۀ مختصر نمی‌گنجد.

اما در عهد‌جدید که به منزلۀ درس دوم معلم داستان است، موضوع تثلیث بسیار روشن‌تر مطرح می‌شود؛ چون هدف عهدجدید شناخت بیشتر از خدا در رابطه با نقشۀ نجات انسان‌ها بود. نخست پیش از تولد مسیح، فرشته‌ای در خواب به یوسف، نامزد مریم، ظاهر می‌شود و به او می‌گوید که فرزندی از مریم به دنیا خواهد آمد که از جانب روح‌القدس به صورت معجزه‌وار در رحم مریم قرار گرفته است و او همان نجات‌دهنده‌ای خواهد بود که اشعیا در مورد او پیشگویی کرده است و گفت که نام او «عمانوئیل» خواهد بود که معنی آن «خدا با ما» است؛ زیرا عیسی، خدایی بود که «با انسان‌ها» و در«میان انسان‌ها» بود. یا در انجیل یوحنا به صراحت در مورد عیسی مسیح نوشته شده است:

«در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.» (انجیل یوحنا 1:1)

سپس در ادامه می‌خوانیم:

همین عیسی چون رسالت خود را آغاز کرد، در مباحثه‌هایی که با علمای یهود داشت، چندین بار به صورت غیرمستقیم القاب و افعال خدا را به خود نسبت می‌داد و این‌گونه خود را «پسر خدا» و «مساوی با خدا» معرفی می‌کرد؛ به عنوان نمونه:

«و از این سبب یهودیان بر عیسی تعدّی می‌کردند؛ زیرا که این کار را در روز سَبَّت کرده بود.عیسی در جواب ایشان گفت که، پدر من تا کنون کار می‌کند و من نیز کار می‌کنم. پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند؛ زیرا که نه تنها سَبَّت را می‌شکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا می‌ساخت.» (انجیل یوحنا 5: 16-18)

در مورد این که عیسی‌مسیح با کارها و سخنانش بصورت تلویحی ادعای الوهیت می‌کرد، آیات فراوان دیگری هم وجود دارد که در ادامه، بخشی از آن را خواهیم دید.

در مورد الوهیت روح‌القدس نیز، هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید، آیات زیادی وجود دارد که در جای خودش بیان خواهد شد.

به گواه اسناد تاریخی فراوان مسیحی و غیرمسیحی، از همان آغاز مسیحیت، یعنی قرن اول میلادی، تمام مسیحیان در تجمعات خود عیسی را به ‌عنوان خدا پرستش می‌کردند. آنان بر طبق تعالیم شفاهی رسولان (سنت کلیسا) عیسی را یک وجود الهی می‌دانستند.

اما این آموزه چطور شکل گرفت و تدوین شد؟

پس از مصلوب شدن عیسی‌مسیح و قیامش از مردگان و صعود او به آسمان، رسولان ‌مسیح در اثر رابطۀ نزدیک و مشاهدۀ تعالیم و زندگی مسیح، و بعدها پدران کلیسا با بررسی آثار مکتوب و سنت کلیسا، تحت هدایت روح‌القدس به این آگاهی و باور رسیده بودند که سه شخص پدر، پسر و روح‌القدس هر سه الوهیت دارند و سه شخص ذات واحد خدا را شکل می‌دهند، و عیسی‌مسیح همان «تجلی قابل رؤیت» خدا و نجات‌دهندۀ موعود انبیاء بود که در مقطعی از زمان، تن گرفت و انسان شد و در میان ما زیست تا کفارۀ گناهان ما را بر روی صلیب بپردازد و ما را نجات دهد. اما تبیین و بیان دقیق این موضوع سؤالاتی را برمی‌انگیخت:

آیا مسیح با خدای پدر برابر است؟ آیا با خدای پدر هم‌ ذات است؟ آیا با خدای پدر هم مرتبه است یا پایین تر از او قرار دارد؟ آیا مخلوق خداست یا مولود خدا؟ رابطۀ سه شخص تثلیث چگونه است؟

جمع بندی و پاسخ به این سؤالات کار ساده‌ای نبود؛ زیرا در کتاب‌مقدس، حقایق و تعالیم به صورت مدون بیان نشده است، بلکه در لابلای رویدادها و تعالیم مختلف ابراز شده است. در همین حال در جهان مسیحیت برخی بدعت‌ها هم به وجود آمده بود که با کتاب‌مقدس و سنّت شفاهی کلیسا در تعارض بود، حال چگونه می‌توان تمام آن تعالیم را به شکل یک اصل منسجم بیان کرد که هم جامع باشد و هم مانع؟ هم تمام حقایق کتاب‌مقدس را بیان کند و هم از شرک و چندخدایی دوری کند و هم پاسخ بدعت‌گزاران را بدهد؟

در قرون دوم و سوم میلادی به خاطر به وجود آمدن برخی بدعت‌ها، علماء الاهیات و پدران برجستۀ کلیسا، به تدریج نیاز به «تدوین یک آموزۀ رسمی و جامع را احساس کردند» (یعنی مدون کردن آموزه‌های موجود، برای جلوگیری از بدعت‌ها و نه ابداع آموزه). از این رو علمای برجستۀ الاهیات مسیحی و پدران کلیسا از جمله ترتولیان و اوریجن و… در کتاب‌ها و رسالات فلسفی و الهیاتی خود، بر اساس کتاب‌مقدس و سنت شفاهی کلیسای رسولی، به تشریح این آموزه پرداختند. سرانجام بعد از متوقف شدن جفاها بر علیه مسیحیان و بوجود آمدن فرصت برای «تدوین» عقاید مسیحیت، در قرن چهارم میلادی، با برگزاری چند شورای بین‌ کلیسایی، آموزه‌ای تحت عنوان «تثلیث» تدوین شد، تا معیار شناخت مسیحیت حقیقی از بدعت‌ها باشد. در تدوین این آموزه، از کتاب‌مقدس، سنّت کلیسای رسولی و تفاسیر پدران اولیۀ کلیسا استفاده شد. مهم ترین و اصلی‌ترین این اعتقادنامه‌ها، اعتقادنامۀ «نیقیه-‌ ‌قسطنطنیه» است که مورد پذیرش تمام مذاهب مسیحیت است. ذیلاً متن این اعتقادنامۀ مهم آورده می‌شود:

«من ایمان دارم به خدای یکتا، پدر قادر مطلق، آفریدگار آسمان و زمین، و هر آنچه پیدا و ناپیداست.

من ایمان دارم به خداوند یکتا، عیسای مسیح، پسر یگانۀ خدا، مولود ازلیِ پدر. او خداست از خدا، نور از نور، خدای راستین از خدای راستین که زاده شده و آفریده نشده است. هم ذات با پدر و از طریق او همه چیز هستی یافت. برای ما آدمیان و برای نجات ما از آسمان فرود آمد به قدرت روح‌القدس، از مریم عذرا تن گرفت و انسان گردید و در زمان پنتیوس‌پیلاتس برای ما مصلوب شد، رنج کشید، مُرد و مدفون گشت و بر حسب کتاب‌مقدس، روز سوم رستاخیز نمود و به آسمان صعود کرد و به دست راست پدر نشسته است و بار دیگر در جلال خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند و سلطنتش را پایان نخواهد بود.

من ایمان دارم به روح‌القدس که خداوند و بخشندۀ حیات است که از پدر (و پسر) صادر می‌گردد و او را با پدر و پسر یک پرستش و یک جلال است. او از طریق پیامبران سخن گفته است.

من ایمان دارم به کلیسا که یکتا، مقدس، کاتولیک (همگانی) و رسولی است و اعتقاد دارم به یک تعمید برای آمرزش گناهان. من رستاخیز مردگان و زندگی جهان آینده را در انتظارم. آمین.»

همان طور که در متن اعتقادنامه ملاحظه می‌کنید، شخص پدر در تثلیث، آفریدگار آسمان و زمین و هرآن چه پیدا و ناپیداست. پدر شخص متعال و فراباشندۀ خداست. اغلب مردم هرآن چه در مورد خدا می‌دانند، همان چیزی است که از پدر می‌دانند و کم و بیش با پدر آشنا هستند، اما دربارۀ پسر و روح‌القدس کمتر می‌دانند، لذا توضیح بیشتری در این رابطه نمی‌دهیم و بیشتر سعی می‌کنیم با پسر و روح‌القدس آشنا شویم.

پسر: پس از پرداختن به موضوع تثلیث‌، اینک می‌توانیم توضیحات بیشتری در باره عیسی‌مسیح بدهیم و شرح دهیم که منظور مسیحیان از اینکه می‌گویند «عیسی پسر خداست‌» چیست‌. «پسر خدا» چه معنایی دارد؟ آیا منظور این است که خدا همسری اختیار کرد و نتیجۀ آن تولد عیسی‌مسیح بود؟ عیسی که بود؟ رابطۀ او به‌ عنوان پسر خدا با خدای پدر چه بود؟ برای تشریح این نکته‌، بهترین راه بررسی بخش‌هایی از عهدجدید است که مقولۀ «پسر خدا» را تشریح می‌کنند. بحث در خصوص پسر خدا بودنِ عیسی‌ را، با نقل یک آیۀ بسیار مهم از انجیل یوحنا آغاز می‌کنیم‌:‌

 «خدا را هرگز کسی ندیده است‌؛ پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است‌، همان او را ظاهر کرد.»(انجیل یوحنا 1: 18)

 در این آیه‌، سه نکتۀ بسیار مهم نهفته است‌:‌ نخست این که خدا را هیچ کس ندیده است‌. طبق تعلیم کتاب‌مقدس‌، انسان قادر به دیدن خدا نیست‌. این خدای نادیده و نادیدنی‌، وجودی را در آغوش خود دارد که «پسر یگانه‌» نامیده شده است‌. خدا در بخش دوم این آیه‌، «پدر» نامیده شده است‌. اصطلاح «پسر یگانه‌» که طبعاً حالتی استعاری و مجازی دارد، به یک حقیقت روحانی بسیار مهم اشاره دارد و آن این‌ که این «وجود» که در آغوش پدر است‌، مخلوق نیست‌، بلکه مولود است‌. همان طور که انسان فرزند خود را خلق نمی‌کند بلکه او را مولود می‌سازد، «پسر یگانه‌» نیز مولود خداست‌، یا به‌عبارت ساده‌تر، از ذات خودِ پدر است‌. هر چه «پدر» هست‌، او نیز هست‌؛ همان طور که فرزند انسان نیز انسان است و ذات انسانی دارد و تمام خصوصیات ژنتیکی پدر و مادر را دارا است‌. بر اساس این آیه‌، این «پسر یگانه‌» همواره در «آغوش‌» پدر است‌، چرا که در بخش دوم این آیه‌، فعل به زمان حال به‌کار رفته است‌. یعنی هیچ زمانی وجود نداشته که «پسر یگانه‌» نبوده باشد یا پدر و پسر یگانه بدون وجود یکدیگر و مستقل از هم وجود داشته باشند. اصطلاح «آغوش پدر» نیز که حالتی استعاری و مجازی دارد، بیان گر رابطۀ حیاتی و تنگاتنگی است که میان «پدر» و «پسر یگانه‌» برقرار می‌باشد.

  و بالآخره‌، در بخش سوم این آیه می‌بینیم که گرچه خدا یا پدر را هرگز کسی ندیده و نمی‌تواند هم دید، اما «پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است‌»، هم اوست که پدر را بر ما ظاهر می‌کند. در زبان اصلی انجیل‌، یعنی زبان یونانی‌، عبارت «ظاهر کردن‌» به معنی «تفسیر کردن‌» است‌. یعنی «پسر یگانه‌» وجود خدا را بر ما کشف می‌کند و آن را برای ما تفسیر و تشریح و معرفی می‌نماید.(در عهدعتیق هم هرگاه کسی خدا را دیده بوده است، در حقیقت با توجه به این آیه و آیات دیگر، «شخص پسر» را دیده ‌بوده‌ است) به‌همین جهت‌، در انجیل‌ها می‌بینیم که چگونه عیسی‌مسیح آینۀ تمام‌نمای وجود خداست‌. عیسی‌مسیح در شب آخر به شاگردانش فرمود:

«اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید و بعد از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید. فیلپُّس به وی گفت: ای آقا پدر را به ما نشان ده که ما را کافی است. عیسی بدو گفت: ای فیلیپُس در این مدّت با شما بوده‌ام، آیا مرا نشناخته‌ای؟ کسی که مرا دید، پدر را دیده است. پس چگونه تو می‌گویی پدر را به ما نشان ده؟» (انجیل یوحنا 8: 7-9)

 آیۀ آغازین و معروف انجیل یوحنا نیز به درک بهتر مطلب کمک شایانی می‌کند؛ در آیۀ اول می‌خوانیم:‌

«در ابتدا کلمه بود، و کلمه نزد خدا بود، و کلمه خدا بود» (انجیل یوحنا 1:1)

 و بعد در آیۀ ۱۴ همان فصل می‌فرماید:‌

«و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی‌. و جلال او را دیدیم‌، جلالی شایسته پسر یگانه پدر.» (انجیل‌یوحنا 1: 14)

 این «کلمه‌» کیست‌؟ از آیۀ ۱۴ پی می‌بریم که «کلمه‌» همان پسر یگانۀ خداست‌. اما چرا پسر یگانۀ خدا «کلمه‌» نامیده شده است‌؟ واژۀ لوگوس (Logos) در زبان یونانی‌، به معنی کلمه‌، سخن‌، و نیز معرفت و شناخت می‌باشد. لوگوس نزد یونانیان، آن خِرَد کلّ بود که در پس جهان هستی وجود داشت و آن را ابقا و حفظ می‌کرد. یهودیان نیز «حکمت‌» یا خرد را آن بخش از وجود خدا می‌پنداشتند که عالم هستی را به‌وجود آورد(ر.ک امثال سلیمان فصل 8). یوحنای رسول تحت الهام روح‌القدس، از همین واژه استفاده می‌کند تا رابطۀ عیسی‌مسیح را با خدا توضیح دهد. «کلمه‌» از ازل وجود داشت‌؛ این «کلمه‌» از همان ازل نزد خدا بود؛ و این «کلمه‌» خدا بود. به‌عبارت دیگر، خدا همیشه وجود داشته است‌، و در بطن او «کلمه‌» بوده است‌. این «کلمه‌» گرچه هم ذات با خدای پدر بوده‌، اما در عین حال‌، به‌گونه‌ای از او متمایز است‌.

  این «کلمه‌» در مقطعی از زمان که پدر مقرر فرموده بود، از او صادر شد، و به‌گونه‌ای که برای بشر خاکی «قابل دیدن»، «قابل شنیدن‌»، «قابل درک‌»، و «قابل لمس‌» باشد، ظاهر گردید. همان طور که در یوحنا 1: 14 آمده‌، «کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی‌…» بدین سان‌، هر که این «کلمه‌» یا این «پسر یگانه‌» را دید، خدا، یعنی آن خِرَد اعظم را دیده است‌. به‌همین جهت بود که عیسی به شاگردانش فرمود:‌

«کسی که مرا دید، پدر را دیده است‌.»(انجیل یوحنا 14: 9)

و در جای دیگر فرمود:‌

 «من و پدر یک هستیم‌.» (انجیل یوحنا 10: 30)

 آیه‌هایی در رساله به عبرانیان نیز روشن گر این موضوع می‌باشد. در این رساله چنین می‌خوانیم‌:‌

 «خدا، که در زمانِ سَلَف به اقسام متعدّد و طریق‌های مختلف، به وساطت انبیا به پدران ما تکلّم نمود، در این ایّام آخر به ما به وساطت پسر خود متکلّم شد، که او را وارث جمیع موجودات قرار داد، و به‌ وسیلۀ او عالَم‌ها را آفرید؛ که فروغ جلالش و خاتَم جوهرش بوده و به کلمۀ قوّت خود حامل همۀ موجودات بوده، چون طهارت گناهان را به اتمام رسانید، به دست راست کبریا در اعلی‌علّییّن بنشست.» (عبرانیان 1: 1-3)

 خدا پیش از فرستادن پسرش‌، از طریق انبیا با بشر سخن می‌گفت‌؛ اما وقتی پسرش را فرستاد، به‌گونه‌ای مستقیم با انسان تکلم کرد؛ چرا که این پسر «فروغ جلال خدا و مظهر کامل وجود او» می‌باشد. برای درک مطلب‌، باید دو اصطلاح «فروغ جلال خدا» و «مظهر کامل وجود خدا» را توضیح دهیم‌:

عیسی «فروغ جلال خدا» بود؛ او پرتوِ خورشید تابناک خدای متعال می‌باشد. خورشید را چگونه می‌دیدیم اگر پرتو و اشعه و فروغ او به زمین نمی‌رسید؟ آیا پرتو خورشید از خود او جداست‌؟ آیا درخشش خورشید در پرتو و اشعۀ آن ظاهر نمی‌شود؟ آیا آن دو، گرچه از یکدیگر قابل تشخیص‌اند، اما از یک ذات نیستند؟

«خاتم جوهر خدا» به معنی مُهر دقیق وجود خدا است. در دوران باستان که امضا مرسوم نبود، افراد مهم انگشتری بر انگشت داشتند که مُهر ایشان بود و با آن اسناد رسمی را مُهر می‌کردند. وقتی مُهر را روی موم فشار می‌دادند یا آن را بر روی کاغذ می‌زدند، تصویری عیناً مشابه مُهر تولید می‌شد. عیسی مُهر خداست و تصویر دقیق ذات و ماهیت او را منعکس می‌سازد.

 در فصل اول کتاب پیدایش‌، به‌هنگام شرح آفرینش جهان هستی‌، می‌بینیم که تمامی اجزاء عالم صرفاً با «گفتنِ» خدا خلق شدند. خدا کلامی بر زبان آورد و پدیده‌ها آفریده شدند. اما واقعیت این است که این گفتن یا این کلام خدا، همان کلمه‌ای است که «نزد خدا بود و خدا بود» (یوحنا 1:1). طرح آفرینش را خدای پدر ریخت‌؛ پسر یگانۀ او این طرح را به اجرا در آورد. از این رو، یوحنای رسول در ادامۀ آیۀ نخست انجیلش می‌فرماید:‌

«همه چیز به‌واسطۀ او آفریده شد و به‌غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.» (یوحنا 1: 3)

 بدین سان‌، «کلمۀ خدا» نه فقط در مقطعی از زمان انسان شد تا نجات‌دهندۀ بشریت گردد، بلکه هم او بود که از جانب خدای پدر، مجری طرح آفرینش بود. افزون بر این‌، هم اوست که تمام هستی را با کلام پر قدرت خود نگاه می‌دارد، یعنی عامل بقای حیات و عالم هستی است‌.

 خدای پسر از ازل بود؛ از زمانی که خدای‌پدر بود، او نیز بود. او شخصی از ذات یگانه خدا است‌. این «شخص از ذات خدا» برای زمانی از پدر جدا شد، انسان گردید، به زمین آمد، بر روی صلیب جان سپرد تا کفارۀ گناهان بشر را بپردازد، و در روز سوم زنده شد، و به آسمان به جایگاه ازلی و ابدی خود بازگشت‌، به‌ نزد خدای پدر.

 مسیحیان یک انسان را به مقام خدایی نرسانده‌اند. این انسان با زندگی و تعالیم و معجزاتش نشان داد که همان کسی است که انبیای عهدعتیق وعده‌اش را داده بودند، همان کسی که طبق پیشگویی‌ها «سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و “خدای قدیر” خوانده خواهد شد» (اشعیا 6: 9). حتی شاگردانش نیز از ابتدا به این حقیقت پی نبرده بودند. این امر به‌تدریج بر آن‌ها آشکار شد. عیسی به‌هنگام شام آخر، به شاگردانش فرمود:‌

«از نزد پدر بیرون آمدم و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر می‌روم. شاگردانش بدو گفتند: هان اکنون علانیةً سخن می‌گویی و هیچ مَثَل نمی‌گویی. الآن دانستیم که همه‌چیز را می‌دانی و لازم نیست که کسی از تو بپرسد. بدین جهت باور می‌کنیم که از خدا بیرون آمدی.» (انجیل یوحنا 16: 28-30)

 یوحنای رسول که آیات فوق را در انجیلش نوشته است‌، در سال‌های واپسین زندگانی‌، در رسالۀ اول خود با اطمینان می‌نویسد:‌

«ما دیده‌ایم و شهادت می‌دهیم که پدر، پسر را فرستاد تا نجات‌دهندۀ جهان بشود.» (رسالۀ اول یوحنا 4: 14)

 او فصل اول همین رساله را چنین آغاز می‌کند:‌

 «آنچه از ابتدا بود، و آنچه شنیده‌ایم و به‌چشم خود دیده‌، آنچه بر آن نگریستیم و دست‌های ما لمس کرد درباره کلمه حیات‌. و حیات ظاهر شد و آن را دیده‌ایم و شهادت می‌دهیم و به شما خبر می‌دهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد.» (رسالۀ اول یوحنا 1: 1و2)

آیاتی از عهد عتیق در اثبات الوهیت مسیح:

در عهدعتیق آیات زیادی در اثبات الوهیت مسیح وجود دارد که تنها به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

«خداوند می‌گوید: «اینک‌ ایامی‌ می‌آید که‌ شاخه‌ای‌ عادل‌ برای‌ داود برپا می‌کنم‌ و پادشاهی‌ سلطنت‌ نموده‌، به‌ فطانت‌ رفتار خواهد کرد و انصاف‌ و عدالت‌ را در زمین‌ مُجرا خواهد داشت‌.در ایام‌ وی‌ یهودا نجات‌ خواهد یافت‌ و اسرائیل‌ با امنّیت‌ ساکن‌ خواهد شد و اسمی‌ که‌ به‌ آن‌ نامیده‌ می‌شود این‌ است‌: یهوه‌ صدقینو (یهوه‌ عدالت‌ ما).» (ارمیا 23: 5)

چنان که در این آیه مشاهده می‌کنیم آن پادشاه موعود، (یهوه صدقینو) نامیده شده است که تلویحاً به الوهیت او و هم ذات بودن او با خدا اشاره می‌کند.

«تو ای‌ بَیتْ‌لَحَمِ‌اَفْراتَه‌ اگر چه‌ در هزاره‌های‌ یهودا کوچک‌ هستی‌، از تو برای‌ من‌ کسی‌ بیرون‌ خواهد آمد که‌ بر قوم‌ من‌ اسرائیل‌ حکمرانی‌ خواهد نمود و طلوع‌های‌ او از قدیم‌ و از ایام‌ ازل‌ بوده‌ است‌.بنابراین‌ ایشان‌ را تا زمانی‌ که‌ زن‌ حامله‌ بزاید تسلیم‌ خواهد نمود و بقیۀ برادرانش‌ با بنی‌اسرائیل‌ بازخواهند گشت‌.» (میکاه 5: 2)

چنان که در این آیه مشاهده می‌کنیم، آن پادشاه موعود، ازلی است و همان طور که می‌دانیم تنها ذات خدا است که ازلی است و سایر مخلوقات هیچ کدام ازلی نیستند؛ در نتیجه می‌توان گفت که آن پادشاه، الوهیت دارد و هم ذات با خداست.

«ای خدا، تخت تو تا ابدالآباد است؛ عصای راستی عصای سلطنت تو است.عدالت را دوست و شرارت را دشمن داشتی. بنابراین، خدا، خدای تو تو را به روغن شادمانی بیشتر از رفقایت مسح کرده است.» (مزمور 45: 6و7)

چنان که در این آیه مشاهده می‌کنیم، داود با الهام از روح‌القدس مسیح و پادشاه موعود را (ای خدا) خطاب می‌کند. و در همین آیه برای مسیح، هم عرض خدا از واژۀ الوهیم استفاده می‌کند که نشان‌دهندۀ الوهیت اوست.

«اینک‌ من‌ رسول‌ خود را خواهم‌ فرستاد و او طریق‌ را پیش‌ روی‌ من‌ مهیا خواهد ساخت‌؛ و خداوندی‌ که‌ شما طالب‌ او می‌باشید، ناگهان‌ به‌ هیکل‌ خود خواهد آمد، یعنی‌ آن‌ رسول‌ عهدی‌ که‌ شما از او مسرور می‌باشید. هان‌ او می‌آید! قول‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ است‌.» (ملاکی 3: 1)

«صدای ندا‌کنندهای در بیابان، راه خداوند را مهیا سازید و طریقی برای خدای ما در صحرا راست نمایید. هر درّه‌ای‌ برافراشته‌ و هر کوه‌ و تلّی‌ پست‌ خواهد شد؛ و کجی‌ها راست‌ و ناهمواری‌ها هموار خواهد گردید.و جلال خداوند مکشوف گشته، تمامی بشر آن را با همخواهند دید؛ زیرا که‌ دهان‌ خداوند این‌ را گفته‌ است‌.» (اشعیا 40: 3-5)

آیات فوق از کتاب‌های ملاکی و اشعیا به هم مرتبط است و مربوط به خدمت یوحنای تعمید‌دهنده در راستای آماده سازی خدمات مسیح است چنان که در انجیل می‌خوانیم:

«آنگاه(فرستادگان فریسیان) بدو (یوحنای تعمید دهنده) گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارۀ خود چه می‌گویی؟ گفت، من صدای ندا کننده‌ای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت.» (انجیل یوحنا 1: 22و23)

در ادامۀ آیات مشاهده می‌کنیم که آن رسول و آن صدا، راه را برای (خدا) آماده می‌کند. خدایی که وارد معبد «خود» خواهد شد. همان گونه که اتفاق افتاد و این دلالت آشکار بر الوهیت مسیح دارد.

«به‌ دل‌های‌ خائف‌ بگویید: قوی‌ شوید و مترسید اینک‌ خدای‌ شما با انتقام‌ می‌آید. او با عقوبت‌ الهی‌ می‌آید و شما را نجات‌ خواهد داد. آنگاه‌ چشمان‌ کوران‌ باز خواهد شد وگوش‌های‌ کران‌ مفتوح‌ خواهد گردید.آنگاه‌ لنگان‌ مثل‌ غزال‌ جست‌ و خیز خواهند نمود و زبان‌ گنگ‌ خواهد سرایید؛ زیرا که‌ آب‌ها در بیابان‌ و نهرها در صحرا خواهد جوشید.» (اشعیا 35: 4-6)

در این آیات می‌بینیم که خداوند خواهد آمد و هم زمان چشمان کوران باز خواهد شد و گوش‌های کران مفتوح خواهد شد و افراد لنگ راه خواهند رفت و زبان گنگان گشوده خواهد شد که همۀ این معجزات را عیسی‌مسیح به انجام رسانید؛ مسیح نیز این آیات را به خود نسبت داد آنجا که یوحنای تعمیددهنده به خاطر فشار زندان و شناخت ذهنی قبلی خود از مسیح موعود به عنوان پادشاه، درباره ماهیت مسیحایی او به شک افتاد و دو نفر از شاگردانش را به نزد عیسی فرستاد تا از او بپرسند: «آن دو نفر نزد وی (عیسی) آمده، گفتند، یوحنای تعمید‌دهنده ما را نزد تو فرستاده، می‌گوید آیا تو آن آینده هستی یا منتظر دیگری باشیم.در همان ساعت، بسیاری را از مرض‌ها و بلایا و ارواح پلید شفا داد و کوران بسیاری را بینایی بخشید. عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یوحنای تعمیددهنده را از آن چه دیده و شنیده‌اید خبر دهید که کوران، بینا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و کران، شنوا و مردگان، زنده می‌گردند و به فقرا بشارت داده می‌شود. و خوشابه حال کسی که در من لغزش نخورد. (انجیل لوقا 7: 20-23)

«بر خاندان‌ داود و بر ساکنان‌ اورشلیم‌ روح‌ فیض‌ و تضرّعات‌ را خواهم‌ ریخت‌ و بر من‌ که‌ نیزه‌ زده‌اند خواهند نگریست‌ وبرای‌ من‌ مثل‌ نوحه‌گری‌ برای‌ پسر یگانه‌ خود، نوحه‌گری‌ خواهند نمود و مانند کسی‌ که‌ برای‌ نخست‌زادهۀ خویش‌ ماتم‌ گیرد، برای‌ من‌ ماتم‌ تلخ‌ خواهند گرفت.» (زکریا 12: 10)

در این آیات که مربوط به ایام آخر و نجات قوم اسرائیل است، خداوند خود را که برای نجات قوم خویش می‌آید شخصی معرفی می‌کند که به او نیزه زده‌اند. در انجیل در این‌باره می‌خوانیم:

«پس یهودیان تا بدن‌ها در روز سَبَّت بر صلیب نماند، چونکه روز تهیه بود و آن سَبَّت، روز بزرگ بود، از پیلاتس درخواست کردند که ساق پای‌های ایشان را بشکنند و پایین بیاورند.آنگاه لشکریان آمدند و ساق‌های آن اوّل و دیگری را که با او صلیب شده بودند، شکستند. امّا چون نزد عیسی آمدند و دیدند که پیش از آن مرده است، ساق‌های او را نشکستند. لکن یکی از لشکریان به پهلوی او نیزه‌ای زد که در آن ساعت خون و آب بیرون آمد. و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او می‌داند که راست می‌گوید تا شما نیز ایمان آورید؛ زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که می‌گوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد. و باز کتاب دیگر می‌گوید، آن کسی را که نیزه زدند خواهند نگریست.(انجیل یوحنا 19: 31-37)

همچنین یوحنای رسول در کتاب مکاشفه در مورد بازگشت مسیح می‌فرماید:

«اینک، با ابرها می‌آید؛ و هر چشمی او را خواهد دید، و آنانی که او را نیزه زدند، و تمامی امّت‌های جهان برای وی خواهند نالید. بلی! آمین.» (مکاشفه 1: 7)

همان طور که می‌دانیم این مسیح است که در ایام آخر برای نجات قوم اسرائیل بعد از مصیبت هفت ساله خواهد آمد و آن بقیۀ قوم اسرائیل بر آن کسی که نیزه زده‌اند، یعنی خدا خواهند نگریست. بنابراین متوجه می‌شویم که عیسی‌مسیح همان خداوندی است که کتاب زکریا از زبان او سخن می‌گوید.

و برای حسن ختام این بخش، آیۀ صریحی را که پیشتر ذکر کرده بودیم را دوباره قرار می‌دهیم:

«زیرا که‌ برای‌ ما ولدی‌ زاییده‌ و پسری‌ به‌ ما بخشیده‌ شد و سلطنت‌ بر دوش‌ او خواهد بود و اسم‌ او عجیب‌ و مشیر و خدای‌ قدیر و پدر سرمدی‌ و سرور سلامتی‌ خوانده‌ خواهد شد.ترقّی‌ سلطنت‌ و سلامتی‌ او را بر کرسی‌ داود و بر مملکت‌ وی‌ انتها نخواهد بود تا آن‌ را به‌ انصاف‌ و عدالت‌ از الآن‌ تا ابدالآباد ثابت‌ و استوار نماید. غیرت‌ یهوه‌ صبایوت‌ این‌ را به  جا خواهد آورد. (اشعیا 9: 6و7)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO