سؤالات در مورد خدا

تثلیث و بحث حدوث و قدم

5/5 - (1 امتیاز)

همانطور که گفتیم این مقدار از آگاهی ما از تثلیث را خود خداوند بر بشر مکشوف کرده است. اما این آگاهی ما از تثلیث گره یکی از مهمترین مناقشات فلسفی و کلامی را درمورد حدوث و قِدَم حل می‌کند. اگرچه کمی شاید برای مردم عادی بحث سنگینی باشد ولی بیان آن خالی از فایده نیست.

«حادث» در عرف و لغت به معنی «نو» و «قدیم» به معنی «کهنه» است. اما مقصود فلاسفه از حادث بودن یک چیز، آن است که آن چیز پیش از آنکه بوجود آید، نبوده است، یعنی اول نبوده و بعد بوجود آمده است و مقصودشان از قدیم بودن، این است که آن چیز همیشه بوده است و هیچگاه نبوده است که نبوده باشد، به عبارتی ازلی است. متکلمین اسلامی که به خدای یکتا در یک شخص اعتقاد دارند، معتقدند که فقط خداوند قدیم و ازلی است و هر چه غیر از خدا است که به عنوان «جهان» یا «ماسوی» نامیده می‌شود، همه حادثند. آن‌ها می‌گویند اگر چیزی حادث نباشد و قدیم باشد، آن چیز به هیچ‌وجه نیازمند به خالق و علت نیست. پس اگر فرض کنیم که غیر از ذات خدا، چیز‌های دیگر هم وجود دارند که قدیمند، طبعاً آن‌ها بی‌نیاز از خالق می‌باشند؛ پس در حقیقت آن‌ها هم مانند خداوند واجب الوجود بالذاتند، ولی براهینی که حکم می‌کند که واجب الوجود بالذات واحد است، اجازه نمی‌دهد که ما به بیش از یک واجب الوجود قائل شویم، پس بیش از یک قدیم وجود ندارد.

اما برخی فلاسفه نیز با استدلالاتی ثابت می‌کنند که عالَم نیز باید قدیم باشد؛ زیرا که می‌گویند خداوند فیاض علی‌الاطلاق و قدیم‌الاحسان است، امکان ندارد که فیض و احسان او را محدود و منطقع فرض نمائیم. به عبارت دیگر فلاسفه الهی می‌گویند باید عالم و مخلوقاتی از ازل وجود داشته باشد تا خداوند بر آنان احسان کند، در غیر این صورت خدا قدیم‌الاحسان و فیاض علی‌الاطلاق نیست، در حالی که می‌دانیم هست. اشکال این نظر این است که باعث می‌شود خدا را نیازمند به مخلوقات خود بدانیم، در حالی که خدا بی‌نیاز از مخلوقاتش است است. نظر اول هم به قدیم‌الاحسان بودن و فیاض علی‌الاطلاق بودن خدا خدشه وارد می‌کند.

به ظاهر با اینکه استدلال هر دو گروه درست است اما نتایج متفاوتی داده است. اما وقتی با تثلیث آشنا می‌شویم، گره این مسئله باز می‌شود. کتاب‌مقدس می‌گوید «خدا محبت است» (ر.ک اول یوحنا ۲:‏۷ و ۱۶). اما هر جا که محبت باشد لاجَرَم باید محبوبی نیز وجود داشته باشد. از همین رو آموزۀ تثلیث رابطه‌ای ناگسستنی با محبت بودن خدا دارد که قلب مسیحیت را تشکیل می‌دهد.

اگر خدا در ذات خود محبت است، در این صورت باید از ازل محبت باشد. در غیر این صورت محبت بودن او امری تصادفی، موقتی، محدود و منقطع خواهد بود، نه ذاتی. ولی اگر خدا از ازل محبت است، پس باید از ازل محبوبی در کار باشد. در غیر این صورت، خدا محتاج مخلوقات خود می‌شود؛ زیرا پیش از آفرینش جهان کسی وجود ندارد که مورد محبت خدا باشد. پس او محتاج می‌شود موجودی را بیافریند تا بتواند او را محبت کند. اما بنا بر آموزۀ تثلیث از ازل چنین محبوبی در ذات خدا وجود داشته است. شخص پدر از ازل شخص پسر را محبت می‌کرده است (ر.ک متی‌۳:‏۱۷). ممکن است گفته شود خدا محبت را در خود داشت ولی تا پیش از خلق جهان آن را ابراز نکرده بود؛ اما در این صورت محبت او صرفاً محبتی بالقوه می‌شد که خدا برای فعلیت بخشیدن به آن محتاج خلقت بود. چه قطعاً محبتِ بالفعل کامل‌تر و والاتر از محبت بالقوه است. بنابراین اعتقاد به تثلیث لازمۀ اعتقاد به محبت بودن خداست. بنابراین می‌بینیم که در این آموزه درعین حال که به قدیم بودن خدای یگانه تأکید می‌شود، به بی‌نیازی خدا از مخلوقاتش نیز مهر تأیید می‌زند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
x  Powerful Protection for WordPress, from Shield Security
This Site Is Protected By
ShieldPRO